شهر شلوغ است رهگزران درحال عبور از پیاده رو هستند برروی تخته سنگی درکوچه ای خلوت نشسته ام به مردم این شهر خاموش می نگرم مردمی که از کنارهم عبورمی کنند ولی کسی را نمی بینند گویی کور شده اند مردمی که روزی دراین شهر کوچک همه از میهمان نوازیشان ودل مهربان ودستودل بازیشان سخن می گفتند حال به راحتی ازکنارهم عبورمی کنند بدون این که به هم دیگر سلام دهند حال هم را بپرسند گویا همه دچار فراموشی شده وسایه های سیاهی برروی انها حکمرانی می کند صدای رعدوبرق می اید مثل هرروز این دوسال ولی بارانی نمی بار که قلب های این مردم را بشورد و دوباره شادوسرزنده کند مردم مهربان شهرما دیگر مهربان نیستند انها به شخصی خاموش وبی رنگ تبدیل شده اند آنهایی که زمانی به هم نوع خود درسختی هاودشواری هاکمک می کردندحال به راحتی از دیدن سختی های کسی عبور می کنند گویا شبیه به ادم اهنین شده اند.

کیف پول عابری بر روی زمین می افتد نمی فهمد با دو خودم را به کیف می رسانم و کیف را به ان مرد پس می دهم بدن اعتنایی کیف را از دستم می گیرد و به راه خود ادامه می دهد به مردم شهر نگاه می کنم سایه هایی سیاه بر روی تک تک افراد است بخ شیشه ی فروشگاهی نگاه می کنم تصویر خودم را بر شیشه می بینم من بابقیه فرق دارم روی من سایه مایل به خاکستری است واین یعنی هنوز امیدی هست برای خوب شدن شهر،من هر کاری می کنم تا دوباره رنگ سرسبزی وشادی ونشاط برروری این شهر ومردمش بتابد.سرم را به آسمان می گیرم اسمانی خاکستری تیره این جا خیلی وقت است باران نیامده شهر راغم برداشته از حال غمیگن مردم،مردماین شهر خاموششبیه به مردههازندگی می کنند زندگی بی روح وغم انگیز زندگی از جنس خاموشی زندگی که اسمش زندگی است ولی انسان ها که بازیگر نقش اول زندگی هستند مرده اند کاش برسد روزی دوباره این شهر خاموش چراغ های مهربانیش روشن شود ودل ادم ها شادوسرزنده شود و مهربانی ورنگ های شاد برروی افراد سایه بیندازد و رنگ های تیره از هستی محو شود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Plastic watering jug Sheri Virtual Life اینترنت روزَن گاه مدرسه من Anna ممدم رد پای خاکستری زمان Christine